ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!
ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!

"ای آن که گاه گاه، ز من یاد می‌کنی..."

ای آن که گاه گاه، ز من یاد می‌کنی

پیوسته شاد زی، که دلی شاد می‌کنی


- سیمین بهبهانی

"کلام تلخ ولی صادقانه را بپذیر..."

کلام تلخ ولی صادقانه را بپذیر

بهانه است؟ چه بهتر! بهانه را بپذیر

چو برده ای که امیدش به روز آزادی نیست

صبور باش و تازیانه را بپذیر

پرنده بودن خود را مبر ز یاد ولی

کنون که در قفسی، آب و دانه را بپذیر

نشاط عشق به رنج وجود می ارزد

ملال این سفر جاودانه را بپذیر

کسی برای ابد با کسی نمی ماند

زمانه است رفیقا، زمانه را بپذیر

"چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی..."

وقتی گریبان عدم

با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را

پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را

در آسمان ها می کشید

وقتی عطش طعم تو را

با اشک هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم

نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمی دانم از این

دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن

دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا

از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشقم شدم

شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و

عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو

نه آتشی و نه گِلی

چیزی نمیدانم از این

دیوانگی و عاقلی

من عاشق چشمت شدم

شاید کمی هم بیشتر

چیزی در آن سوی یقین

شاید کمی هم کیش تر

آغاز و ختم ماجرا

لمس تماشای تو بود

دیگر فقط تصویر من

در مردُمک های تو بود

"فکر زنجیری کنید ای عاقلان بوی گیسویی مرا دیوانه کرد.."

فکر زنجیری کنید ای عاقلان بوی گیسویی مرا دیوانه کرد

فکر زنجیری کنید ای عاقلان بوی گیسویی مرا دیوانه کرد

پیش هر بیگانه گویم راز خود آشنا رویی مرا دیوانه کرد

ای مسلمانان به فریادم رسید طفل هندویی مرا دیوانه کرد

میزنم خود را به آتش بی دریغ آتشین خویی مرا دیوانه کرد

از حرم لبیک گویان میروم جذبه ی کویی مرا دیوانه کرد

واقف از میخانه و مسجد نیم چشم و ابرویی مرا دیوانه کرد

فکر زنجیری کنید ای عاقلان بوی گیسویی مرا دیوانه کرد

عنبرین مویی مرا دیوانه کرد یاسمن بویی مرا دیوانه کرد

فکر زنجیری کنید ای عاقلان بوی گیسویی مرا دیوانه کرد

بوی گیسویی مرا دیوانه کرد ...