تا در طلب گوهر کانی، کانی
تا در هوس لقمهٔ نانی، نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی، دانی
هر چیز که در جستن آنی، آنی
ای کرده غمت غارتِ هوشِ دلِ ما
دردِ تو شده خانهفروشِ دلِ ما
رمزی که مقدسان ازو محرومند
عشقِ تو مَرو گفت به گوشِ دلِ ما
عشق آمد و گردِ فتنه بر جانم بیخت
عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت
زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت
جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت
گر خواجه ز بهر ما بدی گفت
ما چهره ز غم نمی خراشیم
ما جز که ثنای او نگوئیم
تا هر دو دروغ گفته باشیم