ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!
ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!

"زخمی شده در تاریکی سایه‌ها..."

سمیلو گریخت, با بغضی که مثل آتشفشان دهان گشوده بود. می دوید و می گریست و من طوفان زده, بی آن که توان واکنشی داشته باشم, به چشم خویش دیدم که سایه ام در من ماند. و مرا از زیر ناخن پاها بیرون کرد.


همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها – رضا قاسمی

"عشقی که وجود را لرزان می‌کند..."

همان دهان کلید شده اش و همان درخشش خیسی که مثل گرداب در نی نی چشمانش می چرخید کافی بود تا تمام وجودم را دستخوش زلزله ای دهشتناک کند.


همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها – رضا قاسمی

"نگاهی به تفکرات متقابل در جامعه ایرانی..."

در این مدت ایرانی ها را خوب شناخته بود. می دانست هیچ کدام چشم دیدن دیگری را ندارد. هر کس پیش او می آمد برای دیگری فتنه می کرد.


همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها – رضا قاسمی