ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!
ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!

"دو هفته رفت که ننواختی به نیم نگاهم..."

دو هفته رفت که ننواختی به نیم نگاهم

هنوز وقت نیامد که بگذری ز گناهم

کرشمه‌ای که نکاهد ز حسن اگر بنوازی

به لطف گاه به گاه و نگاه ماه به ماهم

میان ما و تو سد گونه خشم شد همه بیجا

چنین مکن که مرا عیب می‌کنند و ترا هم

کدام ملک به توفان دهم کدام بسوزم

که فرق تا به قدم سیل اشک و شعلهٔ آهم

فتاده‌ام به رهت چشم و گوش گشته سراپا

بیا که گوش به آواز پا و چشم به راهم

مکن که عیب کنندت ز چون منی چو گریزی

که نیکنامی جاوید از برای تو خواهم

چو وحشی از چمن وصل رستم اول وآخر

سموم بادیهٔ هجر ، زرد کرد گیاهم


- وحشی بافقی 

"ز پیش دیده تا جانان من رفت..."

ز پیش دیده تا جانان من رفت

تو پنداری که از تن جان من رفت

اگر خود همره جانان نرفتم

ولی فرسنگها افغان من رفت

سر و سامان مجو از من چو رفتی

تو چون رفتی سر و سامان من رفت

چه دید از من که چون بر هم زدم چشم

چو اشک از دیدهٔ گریان من رفت

از آن پیچم به خود چون مار ، وحشی

که گنج کلبهٔ ویران من رفت


- وحشی بافقی

"ای که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا..."

ای که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا

در رخ مه کجا بود این کر و فر و کبریا

جمله به ماه عاشق و ماه اسیر عشق تو

ناله کنان ز درد تو لابه کنان که ای خدا

سجده کنند مهر و مه پیش رخ چو آتشت

چونک کند جمال تو با مه و مهر ماجرا

آمد دوش مه که تا سجده برد به پیش تو

غیرت عاشقان تو نعره زنان که رو میا

خوش بخرام بر زمین تا شکفند جان‌ها

تا که ملک فروکند سر ز دریچه سما

چون که شود ز روی تو برق جهنده هر دلی

دست به چشم برنهد از پی حفظ دیده‌ها

هر چه بیافت باغ دل از طرب و شکفتگی

از دی این فراق شد حاصل او همه هبا

زرد شده‌ست باغ جان از غم هجر چون خزان

کی برسد بهار تو تا بنماییش نما

بر سر کوی تو دلم زار نزار خفت دی

کرد خیال تو گذر دید بدان صفت ورا

گفت چگونه‌ای از این عارضه گران بگو

کز تنکی ز دیده‌ها رفت تن تو در خفا

گفت و گذشت او ز من لیک ز ذوق آن سخن

صحت یافت این دلم یا رب تش دهی جزا


- مولانا

"نی دانم پس ازمرگم چه خواهد شد..."

نمی دانم پس ازمرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم

که ازخاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد

به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز پی در پی

دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند در من

سکوت مرگبارم را.


- دکتر علی شریعتی

"دارم صنم چهره برافروخته‌ای..."

دارم صنم چهره برافروخته‌ای

وز خرمن دهر دیده بر دوخته‌ای

او عاشق دیگری و من عاشق او

پروانه صفت سوختۀ سوخته‌ای


- ابوسعید ابوالخیر