ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!
ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!

"زیرا که صدای من با صدای تو آشناست..."

اشک رازیست...

لبخند رازیست...

عشق رازیست...

اشک آن شب لبخند عشقم بود،

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم مرا فریاد کن،

درخت با جنگل سخن میگوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن میگویم

نامت را به من بگو

دستت را به من بده،

حرفت را به من بگو

قلبت را به من بده


- احمد شاملو 

"به جُستجوی تو..."

به جُستجوی تو

بر درگاهِ کوه می‌گریم،

در آستانه‌ی دریا و علف.


به جُستجوی تو

در معبرِ بادها می‌گریم

در چارراهِ فصول،

در چارچوبِ شکسته‌ی پنجره‌یی

که آسمانِ ابرآلوده را

قابی کهنه می‌گیرد.


به انتظارِ تصویرِ تو

این دفترِ خالی

تا چند

تا چند

ورق خواهد خورد؟


اِکولالیا در اینستاگرام

جریانِ باد را پذیرفتن

و عشق را

که خواهرِ مرگ است...


- احمد شاملو

"دلهای ما که بهم نزدیک باشد.."

دلهای ما که بهم نزدیک باشد

دیگر چه فرقی می کند 

که کجای این جهان باشیم؟

برایم دور باش اما نزدیک

من از نزدیک بودنهای دور می ترسم.


-شاملو