-
"ای نسیمِ سحر آرامگَهِ یار کجاست؟..."
شنبه 6 اردیبهشت 1404 22:11
ای نسیمِ سحر آرامگَهِ یار کجاست؟ منزلِ آن مَهِ عاشقکُشِ عَیّار کجاست؟ شبِ تار است و رَهِ وادیِ اَیمَن در پیش آتشِ طور کجا موعدِ دیدار کجاست؟ هر که آمد به جهان نقشِ خرابی دارد در خرابات بگویید که هُشیار کجاست؟ آنکس است اهلِ بشارت که اشارت داند نکتهها هست بسی مَحرمِ اسرار کجاست؟ هر سرِ مویِ مرا با تو هزاران کار است...
-
"قضا کشتی آنجا که خواهد بَرَد..."
شنبه 6 اردیبهشت 1404 22:08
شتر بچه با مادر خویش گفت: «پس از رفتن، آخر زمانی بخفت» بگفت «ار به دست من استی مهار ندیدی کسم بارکش در قطار» قضا کشتی آنجا که خواهد بَرَد وگر ناخدا جامه بر تن درد مکن سعدیا دیده بر دست کس که بخشنده پروردگار است و بس اگر حق پرستی ز درها بَسَت که گر وی بِرانَد نخوانَد کسَت گر او تاجدارت کند سر بر آر وگر نه سرِ ناامیدی...
-
"تا در طلب گوهر کانی، کانی..."
پنجشنبه 28 فروردین 1404 18:33
تا در طلب گوهر کانی، کانی تا در هوس لقمهٔ نانی، نانی این نکتهٔ رمز اگر بدانی، دانی هر چیز که در جستن آنی، آنی
-
"ای کرده غمت غارتِ هوشِ دلِ ما..."
شنبه 23 فروردین 1404 01:14
ای کرده غمت غارتِ هوشِ دلِ ما دردِ تو شده خانهفروشِ دلِ ما رمزی که مقدسان ازو محرومند عشقِ تو مَرو گفت به گوشِ دلِ ما
-
"عشق آمد و گردِ فتنه بر جانم بیخت..."
شنبه 23 فروردین 1404 01:13
عشق آمد و گردِ فتنه بر جانم بیخت عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت
-
"گر خواجه ز بهر ما بدی گفت..."
سهشنبه 5 فروردین 1404 20:06
گر خواجه ز بهر ما بدی گفت ما چهره ز غم نمی خراشیم ما جز که ثنای او نگوئیم تا هر دو دروغ گفته ب اشیم
-
"بشنوید ای دوستان این داستان..."
دوشنبه 13 اسفند 1403 23:34
بشنوید ای دوستان این داستان خود حقیقت نقد حال ماست آن بود شاهی در زمانی پیش ازین ملک دنیا بودش و هم ملک دین اتفاقا شاه روزی شد سوار با خواص خویش از بهر شکار یک کنیزک دید شه بر شاهراه شد غلام آن کنیزک پادشاه مرغ جانش در قفس چون میتپید داد مال و آن کنیزک را خرید چون خرید او را و برخوردار شد آن کنیزک از قضا بیمار شد آن...
-
"دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است؟..."
چهارشنبه 1 اسفند 1403 17:36
دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است؟ ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است برادران طریقت نصیحتم مکنید که توبه در ره عشق، آبگینه بر سنگ است دگر به خُفیه نمیبایدم شراب و سماع که نیکنامی در دین عاشقان ننگ است چه تربیت شنوم یا چه مصلحت بینم مرا که چشم به ساقی و گوش بر چنگ است به یادگار کسی دامن نسیم صبا گرفتهایم و دریغا که...
-
"برنیامد از تمنّایِ لَبَت کامم هنوز..."
یکشنبه 30 دی 1403 16:36
برنیامد از تمنّایِ لَبَت کامم هنوز بر امید جامِ لعلت دُردی آشامم هنوز روز اول رفت دینم در سرِ زلفین تو تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز ساقیا یک جرعهای زان آبِ آتشگون که من در میانِ پُختگانِ عشقِ او خامم هنوز از خطا گفتم شبی زلفِ تو را مُشکِ خُتَن میزند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز پرتوِ رویِ تو تا در...
-
"من باغ زمستان زده دارم تو نداری..."
چهارشنبه 19 دی 1403 23:54
من باغ زمستان زده دارم تو نداری من خرمن طوفان زده دارم تو نداری از خاطره ی سبز بهشتی که فرو ریخت یک میوه ی دندان زده دارم تو نداری "داش آکلم" و تنگ دلی درد نشان را بر صخره ی "مرجان" زده دارم تو نداری من عهد نوشتم تو نه دیدی و نه بستی من دست به قرآن زده دارم تو نداری "گر همسفر عشق شدی"را...
-
"زیر مجموعه ی خودم هستم..."
جمعه 7 دی 1403 22:38
زیر مجموعه ی خودم هستم مثل مجموعه ای که سخت تهی ست در سرم فکر کاشتن دارم گرچه باغ من از درخت تهی ست عشق آهوی تیزپا شد و من ببر بی حرکت پتوهایم خشمگین نیستم که تا امروز نرسیدم به آرزوهایم نرسیدن رسیدن محض است آبزی آب را نمی بیند هرکه در ماه زندگی بکند رنگ مهتاب را نمی بیند دوری و دوستی حکایت ماست غیر از این هرچه هست در...
-
"ای آن که گاه گاه، ز من یاد میکنی..."
سهشنبه 27 آذر 1403 21:19
ای آن که گاه گاه، ز من یاد میکنی پیوسته شاد زی، که دلی شاد میکنی - سیمین بهبهانی
-
"کلام تلخ ولی صادقانه را بپذیر..."
چهارشنبه 14 آذر 1403 20:01
کلام تلخ ولی صادقانه را بپذیر بهانه است؟ چه بهتر! بهانه را بپذیر چو برده ای که امیدش به روز آزادی نیست صبور باش و تازیانه را بپذیر پرنده بودن خود را مبر ز یاد ولی کنون که در قفسی، آب و دانه را بپذیر نشاط عشق به رنج وجود می ارزد ملال این سفر جاودانه را بپذیر کسی برای ابد با کسی نمی ماند زمانه است رفیقا، زمانه را بپذیر
-
"چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی..."
چهارشنبه 7 آذر 1403 12:31
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود وقتی که...
-
"فکر زنجیری کنید ای عاقلان بوی گیسویی مرا دیوانه کرد.."
چهارشنبه 7 آذر 1403 12:30
فکر زنجیری کنید ای عاقلان بوی گیسویی مرا دیوانه کرد فکر زنجیری کنید ای عاقلان بوی گیسویی مرا دیوانه کرد پیش هر بیگانه گویم راز خود آشنا رویی مرا دیوانه کرد ای مسلمانان به فریادم رسید طفل هندویی مرا دیوانه کرد میزنم خود را به آتش بی دریغ آتشین خویی مرا دیوانه کرد از حرم لبیک گویان میروم جذبه ی کویی مرا دیوانه کرد واقف...
-
"بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی..."
پنجشنبه 24 آبان 1403 20:21
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی چون بهاران میرسد با من خزانی میکند - شهریار
-
"ناپایداری زندگی به شور و شوق..."
پنجشنبه 24 آبان 1403 20:20
فروید معتقد بود ناپایداری زندگی به شور و شوق ما برای زیستن میافزاید: «محدودیت در امکان بهرهمندی از لذّت، به ارزش لذّت میافزاید.»
-
"پاییز بهاری است که عاشق شده است..."
یکشنبه 15 مهر 1403 21:25
زرد است که لبریز حقایق شده است تلخ است که با درد موافق شده است عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی پاییز بهاری است که عاشق شده است.
-
"به آرزو نرسیدیم و ..."
شنبه 31 شهریور 1403 17:27
به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیم که راه دورتر از عمرِ آرزومندست تو آن زمان به سرم سایه خواهی افکندن که پیشِ پای تو ترکیبِ من پراکنده ست به شاهراهِ طلب بیم نامرادی نیست زهی امید که تا عشق هست پاینده ست ز دورباشِ حوادث دلم ز راه نرفت بیا که با تو هنوزم هزار پیوندست به جان سایه که میرنده نیست آتش عشق مبین به کشتة عاشق که...
-
"تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی..."
پنجشنبه 29 شهریور 1403 05:50
نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد نشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشد تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی تو خود این را روا داری وانگه این روا باشد نگفتی من وفادارم وفا را من خریدارم ببین در رنگ رخسارم بیندیش این وفا باشد بیا ای یار لعلین لب دلم گم گشت در قالب دلم داغ شما دارد یقین پیش شما باشد در این آتش کبابم...
-
"اهل کاشانم روزگارم بد نیست..."
شنبه 24 شهریور 1403 07:49
اهل کاشانم. روزگارم بد نیست. تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی . مادری دارم ، بهتر از برگ درخت . دوستانی ، بهتر از آب روان . و خدایی که در این نزدیکی است : لای این شب بوها ، پای آن کاج بلند. روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه . من مسلمانم . قبله ام یک گل سرخ . جانمازم چشمه ، مهرم نور . دشت سجاده ی من . من وضو با تپش...
-
"به نام نامی ایران..."
جمعه 23 شهریور 1403 23:14
به نام نامی ایران به نام نامی انسان به آیین وفا داران به راه و رسم بیداران دلی دارم پر از خورشید نگاهی روشن از باران نگاهی روشن از باران جز دوست نمی خوانم جز مهر نمی دانم جز عشق نمی خواهم من زاده ایرانم جز مهر نمی دانم تویی دلبستگی هایم پناه خستگی هایم به هر جا می روم از تو دوباره در تو می آیم کران تا بیکران عشق است...
-
"برگ گل با آن لطافت آب و از گل میخورد..."
چهارشنبه 14 شهریور 1403 18:06
برگ گل با آن لطافت آب و از گل میخورد غصهی دیوانه را چون مرد عاقل میخورد هر که با ناکس نشیند عاقبت پامیخورد غصهی دیوانه را چون مرد دانامیخورد
-
"مائیم که بیقماش و بیسیم خوشیم..."
جمعه 9 شهریور 1403 19:28
مائیم که بیقماش و بیسیم خوشیم در رنج مرفهیم و در بیم خوشیم - مولانا
-
"مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم..."
چهارشنبه 3 مرداد 1403 23:42
مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم که گر از چشم یار افتم ز چشم اعتبار افتم شراب لطفْ پُر در جام میریزی و میترسم که زود آخِر شود این باده و من در خُمار افتم به مجلس میروم اندیشناک ای عشق آتش دم بِدَم بر من فُسونی تا قبول طبعِ یار افتم ز یُمنِ عشق بر وضعِ جهانْ خوشْ خندهها کردم مَعاذالله اگر روزی به دست روزگار...
-
"من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است..."
سهشنبه 2 مرداد 1403 23:12
من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است اگر هستی که بسم الله، در تأخیر آفات است مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست تو هم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است... ز من اقرار با اجبار می گیرند، باور کن شکایت های من از عشق ازین دست اعترافات است میان خضر و موسی چون فراق افتاد، فهمیدم که گاهی واقعیت با حقیقت در منافات...
-
"دوستی با هرکه کردم خصم مادرزاد شد..."
پنجشنبه 28 تیر 1403 19:16
در پیم سودای جامی بی زبان از جدایی یک دو سالی میگذشت یک دو سالی رفت و برنگشت دوستی با هرکه کردم خصم مادرزاد شد آشیان هر جا نهادم لانه صیاد شد آن رفیقی که با خون جگر پرودشم من عاقبت خنجر کشید و بر سرم جلاد شد از بخت بدم آیینه فروش شهر کوران شدم اما سکوتی کردم سنگینتر از فریاد تا که بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بی هم...
-
"هر روز، روز ماهیگیری است..."
دوشنبه 18 تیر 1403 15:56
هر روز، روز ماهیگیری است، ولی هر روزه ماهی به تور نمیافتد. بودنبروکها – توماس مان
-
"چون حاصل آدمی در این شورستان..."
دوشنبه 28 خرداد 1403 12:21
چون حاصل آدمی در این شورستان جز خوردن غصه نیست تا کندن جان خرم دل آنکه زین جهان زود برفت و آسوده کسی که خود نیامد به جهان - خیام
-
"گویند کسان بهشت با حور خوش است..."
دوشنبه 28 خرداد 1403 12:17
گویند کسان بهشت با حور خوش است من میگویم که آب انگور خوش است این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار کهآواز دهل شنیدن از دور خوش است - خیام