ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!
ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!

"تا در طلب گوهر کانی، کانی..."

تا در طلب گوهر کانی، کانی

تا در هوس لقمهٔ نانی، نانی


این نکتهٔ رمز اگر بدانی، دانی

هر چیز که در جستن آنی، آنی

"بشنوید ای دوستان این داستان..."

بشنوید ای دوستان این داستان

خود حقیقت نقد حال ماست آن


بود شاهی در زمانی پیش ازین

ملک دنیا بودش و هم ملک دین


اتفاقا شاه روزی شد سوار

با خواص خویش از بهر شکار


یک کنیزک دید شه بر شاه‌راه

شد غلام آن کنیزک پادشاه


مرغ جانش در قفس چون می‌تپید

داد مال و آن کنیزک را خرید


چون خرید او را و برخوردار شد

آن کنیزک از قضا بیمار شد


آن یکی خر داشت و پالانش نبود

یافت پالان گرگ خر را در ربود


کوزه بودش آب می‌نامد بدست

آب را چون یافت خود کوزه شکست


شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست

گفت جان هر دو در دست شماست


جان من سهلست جان جانم اوست

دردمند و خسته‌ام درمانم اوست


هر که درمان کرد مر جان مرا

برد گنج و در و مرجان مرا


جمله گفتندش که جانبازی کنیم

فهم گرد آریم و انبازی کنیم


هر یکی از ما مسیح عالمیست

هر الم را در کف ما مرهمیست


گر خدا خواهد نگفتند از بطر

پس خدا بنمودشان عجز بشر


ترک استثنا مرادم قسوتیست

نه همین گفتن که عارض حالتیست


ای بسا ناورده استثنا به گفت

جان او با جان استثناست جفت


هرچه کردند از علاج و از دوا

گشت رنج افزون و حاجت ناروا


آن کنیزک از مرض چون موی شد

چشم شه از اشک خون چون جوی شد


از قضا سرکنگبین صفرا فزود

روغن بادام خشکی می‌نمود


از هلیله قبض شد اطلاق رفت

آب آتش را مدد شد همچو نفت

"مائیم که بی‌قماش و بی‌سیم خوشیم..."

مائیم که بی‌قماش و بی‌سیم خوشیم

در رنج مرفهیم و در بیم خوشیم


- مولانا

"گر بی‌دل و بی‌دستم وز عشق تو پابستم..."

گر بی‌دل و بی‌دستم وز عشق تو پابستم

بس بند که بشکستم آهسته که سرمستم

در مجلس حیرانی جانی است مرا جانی

زان شد که تو می دانی آهسته که سرمستم

پیش آی دمی جانم زین بیش مرنجانم

ای دلبر خندانم آهسته که سرمستم

ساقی می جانان بگذر ز گران جانان

دزدیده ز رهبانان آهسته که سرمستم

رندی و چو من فاشی بر ملت قلاشی

در پرده چرا باشی آهسته که سرمستم

ای می بترم از تو من باده ترم از تو

پرجوش ترم از تو آهسته که سرمستم

از باده جوشانم وز خرقه فروشانم

از یار چه پوشانم آهسته که سرمستم

تا از خود ببریدم من عشق تو بگزیدم

خود را چو فنا دیدم آهسته که سرمستم

هر چند به تلبیسم در صورت قسیسم

نور دل ادریسم آهسته که سرمستم

در مذهب بی‌کیشان بیگانگی خویشان

باد است بر ایشان آهسته که سرمستم

ای صاحب صد دستان بی‌گاه شد از مستان

احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم 


- مولانا 

"اندر دل من درون و بیرون همه او است..."

اندر دل من درون و بیرون همه او است

اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست

اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد

بی‌چون باشد وجود من چون همه اوست


- مولانا