گفتی که مستت میکنم
پر زانچه هــستت میکنم
گـــفتم چـــگونه از کجا؟
گفتی که تا گـفتی خودآ
گفتی که درمــانت دهم
بر هـــــجر پـایـانت دهم
گفتم کجا،کی خواهد این؟
گفتی صـــبوری باید این
- مولانا
مو براش دریا شدم
او با برکه میپرید
مو براش فردا شدم
به گذشته میرسید
مو یه دنیا آرزو
او جلو پاشو میدید
صاف بودم عین
دشت ولی بام صادق نشد
مو براش عشق
شدم ولی بام عاشق نشد
غرق عشقش میشدم
یک دفعه قایق نشد
آی مترسک چشاتو
واکن گندماتو دزدین
آی مترسک سر و صدا
کن که کلاغا رسیدن
ای مترسک سر و صدا
کن که کلاغا رسیدن
همه جا جارش زدم
مونه بی صدا میخواست
مو براش شفا بودم
او فقط دوا میخواست
مو دوتامونه ولی
اون مونه جدا میخواست
آی مترسک چشاتو
واکن گندماتو دزدین
آی مترسک سر و صدا
کن که کلاغا رسیدن
ای مترسک سر و صدا
کن که کلاغا رسیدن
«تو»، واژه ای که از آن من است، آنگاه که شبح وار در همه ی ابعاد زمان و مکان، حتی فراتر از مرگ، حرکت می کند.
آئورا – کارلوس فوئنتس
اگر لازم باشد ذهن چند پاره ی ما، عشق را ابداع می کند، عشق را تصور می کند یا ادای عشق را در می آورد اما بی آن سر نمی کند.
گرینگوی پیر - کارلوس فوئنتس
قطار می رود، تو میروی، تمام ایستگاه میرود و من چقدرساده ام که سال های سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده و هم چنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام ...
- قیصر امین پور