ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!
ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!

"من باغ زمستان زده دارم تو نداری..."

من باغ زمستان زده دارم تو نداری

من خرمن طوفان زده دارم تو نداری


از خاطره ی سبز بهشتی که فرو ریخت

یک میوه ی دندان زده دارم تو نداری


"داش آکلم" و تنگ دلی درد نشان را

بر صخره ی "مرجان" زده دارم تو نداری


من عهد نوشتم تو نه دیدی و نه بستی

من دست به قرآن زده دارم تو نداری


"گر همسفر عشق شدی"را که شنیدی؟

من اسب به میدان زده دارم تو نداری


من اینهمه گفتم و تو یک جمله نوشتی:

"من سرمه به مژگان زده دارم تو نداری"