ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!
ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!

"حال عالم سر بسر پرسیدم از فرزانه‌ای..."

حال عالم سر بسر پرسیدم از فرزانه‌ای

گفت: یا خاکیست یا بادیست یا افسانه‌ای

گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟

گفت: یا کوریست یا کریست یا دیوانه‌ای

گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟

گفت: یا برقیست یا شمعیست یا پروانه‌ای

بر مثال قطرهٔ برفست در فصل تموز

هیچ عاقل در چنین جاگاه سازد خانه‌ای

یا مثال سیل خانست آب در فصل بهار

هیچ زیرک در چنین منزل فشاند دانه‌ای

فیلسوفی گفت: اندر جانب هندوستان

حکمتی دیدم نوشته بر در بت خانه‌ای

گفتم: آن حکمت چه حکمت بود؟ گفت: این حکمتست

آدمی را سنگ و شیشه چرخ چون دیوانه‌ای

نعمت دنیا و دنیا نزد حق بیگانه است

هیچ عاقل مهر ورزد با چنین بیگانه‌ای؟


- ابوسعید ابوالخیر 

"وصل تو کجا و من مهجور کجا..."

وصل تو کجا و من مهجور کجا

دردانه کجا حوصله مور کجا

هر چند ز سوختن ندارم باکی

پروانه کجا و آتش طور کجا


- ابوسعید ابوالخیر 

"وا فریادا ز عشق وا فریادا..."

وا فریادا ز عشق وا فریادا

کارم به یکی طرفه نگار افتادا

گر داد من شکسته دادا دادا

ور نه من و عشق هر چه بادا بادا


- ابوسعید ابوالخیر 

"باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ..."

باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ

گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ

این درگه ما درگه نومیدی نیست

صد بار اگر توبه شکستی باز آ


- ابوسعید ابوالخیر 

"هر راز که اندر دل دانا باشد"

هر راز که اندر دل دانا باشد

باید که نهفته‌ تر ز عنقا باشد

کاندر صدف از نهفتگی گردد در

آن قطره که راز دل دریا باشد


- خیام