ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!
ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!

"تو درخت خوب منظر همه میوه‌ای ولیکن..."

تو درخت خوب منظر همه میوه‌ای ولیکن

چه کنم به دست کوته که نمی‌رسد به سیبت

تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی

که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت


- سعدی

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم

رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم

بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم

هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر

که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم

گر چنان است که روی من مسکین گدا را

به در غیر ببینی ز در خویش برانم

من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم

نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم

گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن

که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم

نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت

دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم

من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم

که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم

درم از دیده چکان است به یاد لب لعلت

نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم

سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم

که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم


- سعدی

"غم زمانه خورم یا فراق یار کشم"

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم

به طاقتی که ندارم کدام بار کشم

نه قوتی که توانم کناره جستن از او

نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم

نه دست صبر که در آستین عقل برم

نه پای عقل که در دامن قرار کشم

ز دوستان به جفا سیر گشت مردی نیست

جفای دوست زنم گر نه مردوار کشم

چو می‌توان به صبوری کشید جور عدو

چرا صبور نباشم که جور یار کشم

شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل

ضرورت است که درد سر خمار کشم

گلی چو روی تو گر در چمن به دست آید

کمینه دیده سعدیش پیش خار کشم