ای که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا
در رخ مه کجا بود این کر و فر و کبریا
جمله به ماه عاشق و ماه اسیر عشق تو
ناله کنان ز درد تو لابه کنان که ای خدا
سجده کنند مهر و مه پیش رخ چو آتشت
چونک کند جمال تو با مه و مهر ماجرا
آمد دوش مه که تا سجده برد به پیش تو
غیرت عاشقان تو نعره زنان که رو میا
خوش بخرام بر زمین تا شکفند جانها
تا که ملک فروکند سر ز دریچه سما
چون که شود ز روی تو برق جهنده هر دلی
دست به چشم برنهد از پی حفظ دیدهها
هر چه بیافت باغ دل از طرب و شکفتگی
از دی این فراق شد حاصل او همه هبا
زرد شدهست باغ جان از غم هجر چون خزان
کی برسد بهار تو تا بنماییش نما
بر سر کوی تو دلم زار نزار خفت دی
کرد خیال تو گذر دید بدان صفت ورا
گفت چگونهای از این عارضه گران بگو
کز تنکی ز دیدهها رفت تن تو در خفا
گفت و گذشت او ز من لیک ز ذوق آن سخن
صحت یافت این دلم یا رب تش دهی جزا
- مولانا
گفتی که مستت میکنم
پر زانچه هــستت میکنم
گـــفتم چـــگونه از کجا؟
گفتی که تا گـفتی خودآ
گفتی که درمــانت دهم
بر هـــــجر پـایـانت دهم
گفتم کجا،کی خواهد این؟
گفتی صـــبوری باید این
- مولانا
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم
- مولانا
بسوز ای دل که تا خامی
نیاید بوی دل از تو
کجا دیدی که بی آتش
کسی را بوی عود آمد؟!
- مولانا
از سوز محبت چه خبر اهل هوس را
این آتش عشق است نسوزد همه کس را...
- مولانا