ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!
ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!

"قدرت تحقق رویاها: آزادی از سرکوب و شکست"

مردی را که چراغ عقلش روشن شده باشد و خورشید خاموشش فروزان شده باشد، دیگر نمی‌شود سرکوب کرد یا شکست داد. ما می‌توانیم از نو، رویای این دنیا را ببینیم و کاری کنیم که این رویا به واقعیت منجر شود.


راه گرسنگان – بن اکری

دیدنش حال مرا یک جور دیگر میکند…

دیدنش حال مرا یک جور دیگر میکند…

حال یک دیوانه را دیوانه بهتر میکند. !

در نگاهش یک سگ وحشی رها کرده و این!

جنگ بین ما دو تا را نابرابر میکند…

حالت پیچیده ی مویش شبیه سرنوشت…

عشق را بر روی پیشانی مقدر میکند!

آنقدر دلبسته ام بر دکمه ی پیراهنش…

فکر آغوشش لباسم را معطر می کند…

رنگ مویش را تمام شهر می دانند حیف!

پیش چشم عاشق من روسری سر میکند…

با حیا بودم ولی با دیدنش فهمیده ام

آب گاهی مومنین را هم شناگر میکند!

دوستش دارم ولی این راز باشد بین ما…

هر کسی را دوست دارم زود شوهر میکند!


- علی صفری

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم

رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم

بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم

هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر

که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم

گر چنان است که روی من مسکین گدا را

به در غیر ببینی ز در خویش برانم

من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم

نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم

گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن

که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم

نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت

دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم

من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم

که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم

درم از دیده چکان است به یاد لب لعلت

نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم

سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم

که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم


- سعدی

"ترس و تخیل: دو روی یک سکه"

ترس با تخیل می‌آید.

این یک مجازات است.

این، بهایِ تخیل است!

اژدهایِ سرخ – توماس‌ هریس

"غذای عشق: از میل زیاد تا استفراغ"

عشق مثل غذاست اگر زیاد بخوری غذا روی دلت می‌ماند و استفراغ می‌کنی.

نامه‌ به‌ کودکی‌ که‌ هرگز زاده‌ نشد – اوریانا فالاچی