ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!
ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!

"خواستم از تو بگویم ،هنرم کافی نیست..."

خواستم از تو بگویم ،هنرم کافی نیست

قطره ای آب به دریا ببرم ، کافی نیست


فکر اینم که غم عشق تو را وصف کنم

به خدا خوبترین دردسرم ، کافی نیست !


دلنشین است عذابی که به دل دارم و باز

داغ عشق تو بروی جگرم کافی نیست


راه برگشت به یک ثانیه دوری تو را

پل به پل می شکنم پشت سرم، کافی نیست


اینکه با زور دو تا قرص بخوابم هرشب

بعد، از خواب به یادت بپرم کافی نیست


پای عشق تو به والله در آمد پدرم

تازه فهمیده ام اما پدرم کافی نیست !


علی صفری

دیدنش حال مرا یک جور دیگر میکند…

دیدنش حال مرا یک جور دیگر میکند…

حال یک دیوانه را دیوانه بهتر میکند. !

در نگاهش یک سگ وحشی رها کرده و این!

جنگ بین ما دو تا را نابرابر میکند…

حالت پیچیده ی مویش شبیه سرنوشت…

عشق را بر روی پیشانی مقدر میکند!

آنقدر دلبسته ام بر دکمه ی پیراهنش…

فکر آغوشش لباسم را معطر می کند…

رنگ مویش را تمام شهر می دانند حیف!

پیش چشم عاشق من روسری سر میکند…

با حیا بودم ولی با دیدنش فهمیده ام

آب گاهی مومنین را هم شناگر میکند!

دوستش دارم ولی این راز باشد بین ما…

هر کسی را دوست دارم زود شوهر میکند!


- علی صفری