ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!
ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!

"لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید..."

به تماشا سوگند

و به آغاز کلم

و به پرواز کبوتر از ذهن

واژه ای در قفس است .

حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود .

من به آنان گفتم :

آفتابی لب درگاه شماست

که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد .

و به آنان گفتم :

سنگ آرایش کوهستان نیست

همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ .

در کف دست زمین گوهر نا پیدایی است

که رسولن همه از تابش آن خیره شدند .

پی گوهر باشید .

لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید .

و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادم

و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ .

به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت .

و به آنان گفتم :

هر که در حافظه ء چوب ببیند باغی

صورتش در وزش بیشه ء شور ابدی خواهد ماند .

هر که با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود .

آنکه نور از سر انگشت زمان بر چیند

می گشاید گره پنجره ها را با آه .

زیر بیدی بودیم .

برگی از شاخه ء بالی سرم چیدم ، گفتم :

چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید ؟

می شنیدم که بهم می گفتند :

سحر میداند ، سحر !

سر هر کوه رسولی دیدند

ابر انکار به دوش آوردند.

باد را نازل کردیم

تا کله از سرشان بردارد .

خانه هاشان پر داوودی بود ،

چشمشان را بستیم .

دستشان را نرساندیم به سر شاخه ء هوش .

جیبشان را پر عادت کردیم .

خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم .


- سوره تماشا از سهراب سپهری

"تنها چیزی که من می‌خواهم یک زندگی عادی و آرام است..."

دلم نمی‌خواست درگیر سیاست شوم. مدام به خودم می‌گفتم: «تنها چیزی که من می‌خواهم یک زندگی عادی و آرام است.» اما بعد فهمیدم یک زندگی آرام و ساده نه عادی است و نه آسان به دست می‌آید. برای زندگی و کار در آرامش، پرورش بچه‌ها و لذت‌بردن از خوشی‌های کوچک و بزرگ زندگی فقط داشتن یار موافق و انتخاب شغل مناسب و احترام به قوانین کشور و شعور خودت کفایت نمی‌کند، بلکه فراتر از همه‌ی این‌ها به یک زیربنای اجتماعی محکم نیاز داری تا چنین زندگی دلخواهی را بر آن بنا کنی. 


بخت بیدادگر – هدا مارگولیوس کووالی

"مردم، خبیث نیستند!..."

می‌دانی، مردم آن‌قدرها هم خبیث نیستند، فقط فکرشان را به کار نمی‌اندازند.


بخت بیدادگر – هدا مارگولیوس کووالی

"اما خنده اش فقط بر سردرگمی های هولک افزود..."

و خندید. اما خنده اش فقط بر سردرگمی های هولک افزود، که گاهی از این اتفاق لذت هم می برد، سپس با اندکی ترحم گفت: «هلموت، تو واقعا از آلمانی ها آلمانی تری... فتح تروآ ده سال طول کشید. به نظر می آد ایده ی تو هم همین باشه...»


بی‌بازگشت - تئودور فونتانه

"سرنوشت را باید از سر نوشت..."

سرنوشت را، باید از سر نوشت

شاید این بار کمی بهتر نوشت

عاشقی را غرق در باور نوشت

غصه ها را قصه ای دیگر نوشت

از کجا این باور آمد که گفت

گر رود سر، برنگردد سرنوشت

گل بکاریم، از دل گل گل برآریم

در زمستان، در بهاران، زیر باران

گل بکاریم، گر بخواهیم، گر نخواهیم

باغبان روزگاریم

سرنوشت را، باید از سر نوشت

شاید این بار کمی بهتر نوشت

عاشقی را غرق در باور نوشت

غصه ها را قصه ای دیگر نوشت

از کجا این باور آمد که گفت

گر رود سر برنگردد سرنوشت

گر تو روزی راز این بازی بدانی

نکته ی رمزش بخوانی

لحظه های زندگی چون موج دریاست

گرچه سرد و سخت، زیباست

موج این دریا گر از پس سرگذشتت

سرنوشتت سرگذشتت

بر فراز قله ی باور سفر کن

بال خود را بازتر کن

همچو حافظ پای کوبان و غزل خوان

لشکر غم را بسوزان

در فلک سقفی نمانده این زمانه

پر بزن تا بیکرانه

سرنوشت را، باید از سر نوشت

شاید این بار کمی بهتر نوشت

عاشقی را غرق در باور نوشت

غصه ها را قصه ای دیگر نوشت

از کجا این باور آمد که گفت

گر رود سر برنگردد سرنوشت

قصه ای از سر نوشت

قصه ای از سر نوشت


-سرنوشت, همایون شجریان