ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!
ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!

"تنها نشینِ گوشه‌ی..."

تنها نشینِ گوشه ی غم خانه ی خودیم


- عرفی شیرازی

"از باغ جهان رَخت ببستیم و گذشتیم..."

از باغ جهان رَخت ببستیم و گذشتیم

شاخی ز درختی نشکستیم و گذشتیم

دامن‌کشِ ما بود فریبِ غم ناموس

زین کشمکش بیهده رستیم و گذشتیم

هر گه که به ما راحتیان راه گرفتند

لختی دل آن طایفه جستیم و گذشتیم

پا بست در آتش زدن و رفتن از این دشت

خود را به دل سوخته بستیم و گذشتیم

گفتند که از کعبه گذشتن نه ز هوش است

گفتیم که ما مردم مستیم و گذشتیم

صد جا به کمند آمده بودیم در این راه

چون برق ز بند همه جستیم و گذشتیم

هر گاه که چشم من و عرفی به هم افتاد

در هم نگرستیم و گرستیم و گذشتیم


- عرفی شیرازی