ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!
ناگفته های بی رنگ

ناگفته های بی رنگ

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد!

"خواستم از تو بگویم ،هنرم کافی نیست..."

خواستم از تو بگویم ،هنرم کافی نیست

قطره ای آب به دریا ببرم ، کافی نیست


فکر اینم که غم عشق تو را وصف کنم

به خدا خوبترین دردسرم ، کافی نیست !


دلنشین است عذابی که به دل دارم و باز

داغ عشق تو بروی جگرم کافی نیست


راه برگشت به یک ثانیه دوری تو را

پل به پل می شکنم پشت سرم، کافی نیست


اینکه با زور دو تا قرص بخوابم هرشب

بعد، از خواب به یادت بپرم کافی نیست


پای عشق تو به والله در آمد پدرم

تازه فهمیده ام اما پدرم کافی نیست !


علی صفری