مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم
که گر از چشم یار افتم ز چشم اعتبار افتم
شراب لطفْ پُر در جام میریزی و میترسم
که زود آخِر شود این باده و من در خُمار افتم
به مجلس میروم اندیشناک ای عشق آتش دم
بِدَم بر من فُسونی تا قبول طبعِ یار افتم
ز یُمنِ عشق بر وضعِ جهانْ خوشْ خندهها کردم
مَعاذالله اگر روزی به دست روزگار افتم
تَظَلُّم آنقَدَر دارم میانِ راهت افتاده
که چندانی نگه داری که من بر یک کنار افتم
عَجَب کیفیّتی دارم بلند از عشق و میترسم
که چون منصور حرفی گویم و در پای دار افتم
دگر روز سواری آمد و شد وقت آن، وحشی!
که او تازد به صحرا من به راه انتظار افتم
من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است
اگر هستی که بسم الله، در تأخیر آفات است
مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست
تو هم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است...
ز من اقرار با اجبار می گیرند، باور کن
شکایت های من از عشق ازین دست اعترافات است
میان خضر و موسی چون فراق افتاد، فهمیدم
که گاهی واقعیت با حقیقت در منافات است
اگر در اصل، دین حُبّ است و حُبّ در اصل دین، بی شک
به جز دلدادگی هر مذهبی، مُشتی خرافات است...
در پیم سودای جامی بی زبان
از جدایی یک دو سالی میگذشت
یک دو سالی رفت و برنگشت
دوستی با هرکه کردم خصم مادرزاد شد
آشیان هر جا نهادم لانه صیاد شد
آن رفیقی که با خون جگر پرودشم من
عاقبت خنجر کشید و بر سرم جلاد شد
از بخت بدم آیینه فروش شهر کوران شدم
اما سکوتی کردم سنگینتر از فریاد
تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی هم نفسی
تا که خفتیم همه بیدار شدن
تا که مردیم همگی یار شدن
قدر آن شیشه بدانید که هست
نه در آن موقع که افتاد شکست
هر روز، روز ماهیگیری است، ولی هر روزه ماهی به تور نمیافتد.
بودنبروکها – توماس مان
چون حاصل آدمی در این شورستان
جز خوردن غصه نیست تا کندن جان
خرم دل آنکه زین جهان زود برفت
و آسوده کسی که خود نیامد به جهان
- خیام