گاهی تو ناچاری یک اتفاق را بارها و بارها تکرار کنی تا چیزی که دوست داری از آب دربیاید. هربار که انجامش می دهی، یک قدم به هدفت نزدیکتر می شوی. به زبان ساده تر، گاهی باید فقط جلو بروی، همین.
یک بعلاوه یک – جوجو مویز
شاید هیچ لذتی در این سیاره نمی توانست وجود داشته باشد، اگر مقداری مساوی از غم نبود که در مقیاسی ناشناخته، تعادل را حفظ کند.
میزبان – استفنی مه یر
گاهی اوقات خیلی اسرارآمیز صحبت می کرد، انگار که اشعار گروه موسیقی ای را می خواند که هیچ کس قبلا به آن ها گوش نکرده بود.
زشتها – اسکات وسترفیلد
گفتی که مستت میکنم
پر زانچه هــستت میکنم
گـــفتم چـــگونه از کجا؟
گفتی که تا گـفتی خودآ
گفتی که درمــانت دهم
بر هـــــجر پـایـانت دهم
گفتم کجا،کی خواهد این؟
گفتی صـــبوری باید این
- مولانا
مو براش دریا شدم
او با برکه میپرید
مو براش فردا شدم
به گذشته میرسید
مو یه دنیا آرزو
او جلو پاشو میدید
صاف بودم عین
دشت ولی بام صادق نشد
مو براش عشق
شدم ولی بام عاشق نشد
غرق عشقش میشدم
یک دفعه قایق نشد
آی مترسک چشاتو
واکن گندماتو دزدین
آی مترسک سر و صدا
کن که کلاغا رسیدن
ای مترسک سر و صدا
کن که کلاغا رسیدن
همه جا جارش زدم
مونه بی صدا میخواست
مو براش شفا بودم
او فقط دوا میخواست
مو دوتامونه ولی
اون مونه جدا میخواست
آی مترسک چشاتو
واکن گندماتو دزدین
آی مترسک سر و صدا
کن که کلاغا رسیدن
ای مترسک سر و صدا
کن که کلاغا رسیدن