«تو»، واژه ای که از آن من است، آنگاه که شبح وار در همه ی ابعاد زمان و مکان، حتی فراتر از مرگ، حرکت می کند.
آئورا – کارلوس فوئنتس
اگر لازم باشد ذهن چند پاره ی ما، عشق را ابداع می کند، عشق را تصور می کند یا ادای عشق را در می آورد اما بی آن سر نمی کند.
گرینگوی پیر - کارلوس فوئنتس
قطار می رود، تو میروی، تمام ایستگاه میرود و من چقدرساده ام که سال های سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده و هم چنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام ...
- قیصر امین پور
اشک رازیست...
لبخند رازیست...
عشق رازیست...
اشک آن شب لبخند عشقم بود،
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم مرا فریاد کن،
درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده،
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
- احمد شاملو
به جُستجوی تو
بر درگاهِ کوه میگریم،
در آستانهی دریا و علف.
به جُستجوی تو
در معبرِ بادها میگریم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکستهی پنجرهیی
که آسمانِ ابرآلوده را
قابی کهنه میگیرد.
به انتظارِ تصویرِ تو
این دفترِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
اِکولالیا در اینستاگرام
جریانِ باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهرِ مرگ است...
- احمد شاملو