مثل آن چایی که میچسبد به سرما بیشتر
با همه گرمیم با دلهای تنها بیشتر
درد را با جان پذیراییم و با غمها خوشیم
قالی کرمان که باشی میخوری پا بیشتر
بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر
هر شبِ عمرم به یادت اشک میریزم ولی
بعدِ حافظ خوانیِ شبهای یلدا بیشتر
رفتهای اما گذشتِ عمر تأثیری نداشت
من که دلتنگ توام امروز، فردا بیشتر
زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلختر
بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر
هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر
بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم
خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر
- حامد عسکری
"خداوند، دادگرِ آن است که به هر کسی آنچه را که میخواهد میدهد، و نه آنچه که او میخواهد. اگر اینطور نبود، همهی خلقت به عدل و برابری میرسیدند."
- سعدی
خواستم از تو بگویم ،هنرم کافی نیست
قطره ای آب به دریا ببرم ، کافی نیست
فکر اینم که غم عشق تو را وصف کنم
به خدا خوبترین دردسرم ، کافی نیست !
دلنشین است عذابی که به دل دارم و باز
داغ عشق تو بروی جگرم کافی نیست
راه برگشت به یک ثانیه دوری تو را
پل به پل می شکنم پشت سرم، کافی نیست
اینکه با زور دو تا قرص بخوابم هرشب
بعد، از خواب به یادت بپرم کافی نیست
پای عشق تو به والله در آمد پدرم
تازه فهمیده ام اما پدرم کافی نیست !
- علی صفری
از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست
در باغ هم پروانهای غمگین گرفتار است
این کشور و آن کشور ندارد حس دلتنگی
دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است
انواع خطا گرچه خدا میبخشد
هر اسم عطیهای جدا میبخشد
در هر آنی حقیقت عالم را
یک اسم فنا یکی بقا میبخشد
- ابوسعید ابوالخیر