-
"رفتنت آنقدرها هم که فکر میکنی فاجعه نیست...!"
یکشنبه 27 خرداد 1403 12:09
رفتنت آنقدرها هم که فکر میکنی فاجعه نیست! من مثل بیدهای مجنون ایستاده میمیرم.. - نزار قبانى
-
"مگذار در لحظه هایی از زندگی..."
یکشنبه 27 خرداد 1403 12:08
مگذار در لحظه هایی از زندگی، به خاطر کوچکترین چیزها که بزرگ مینمایند در چشمانت اشک بنشیند اشک ها برای غم های بزرگ و شادیهای بزرگ است ...! من از دنیای بی کودک میترسم - ه یوا مسیح
-
"قدر اهل درد صاحب درد میداند که چیست..."
سهشنبه 22 خرداد 1403 13:01
قدر اهل درد صاحب درد میداند که چیست مرد صاحب درد، درد مرد، میداند که چیست هر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما حال تنها گرد، تنها گرد، میداند که چیست رنج آنهایی که تخم آرزویی کشتهاند آنکه نخل حسرتی پرورد میداند که چیست آتش سردی که بگدازد درون سنگ را هرکرا بودست آه سرد، میداندکه چیست بازی عشقست کاینجا عاقلان در...
-
"پیله ات را بگشا تو به اندازه پروانه شدن زیبایی..."
یکشنبه 20 خرداد 1403 12:28
چه کسی می داند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی پیله ات را بگشا تو به اندازه پروانه شدن زیبایی
-
"دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت..."
دوشنبه 14 خرداد 1403 03:16
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد کشتیام را شب طوفانی گرداب گرفت در قنوتم ز خدا «عقل» طلب میکردم «عشق» اما خبر از گوشه محراب گرفت نتوانست فراموش کند مستی را هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت کی به انداختن سنگ پیاپی در آب ماه را میشود از حافظه...
-
"مرا تا کی ز هجرانت بسوزد جان به تنهایی..."
دوشنبه 14 خرداد 1403 03:12
مرا تا کی ز هجرانت بسوزد جان به تنهایی چه شد ای جان شیرینم که یک ساعت نمیآیی جهان شد تیره دور از تو بیا ای مونس جانم که چون خورشید عالم را به یک پرتو بیارایی به رویت جان برافشاندن ز من شاید که مشتاقم به غمزه بیدلان کشتن ترا زیبد که زیبایی چه بیم از آتش سوزان خیالت با من ار سازد چه سود از روضه رضوان اگر دیدار بنمایی...
-
"خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی..."
جمعه 11 خرداد 1403 23:13
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی تو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم که...
-
"گر بیدل و بیدستم وز عشق تو پابستم..."
پنجشنبه 10 خرداد 1403 20:07
گر بیدل و بیدستم وز عشق تو پابستم بس بند که بشکستم آهسته که سرمستم در مجلس حیرانی جانی است مرا جانی زان شد که تو می دانی آهسته که سرمستم پیش آی دمی جانم زین بیش مرنجانم ای دلبر خندانم آهسته که سرمستم ساقی می جانان بگذر ز گران جانان دزدیده ز رهبانان آهسته که سرمستم رندی و چو من فاشی بر ملت قلاشی در پرده چرا باشی...
-
"عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است..."
شنبه 5 خرداد 1403 15:08
عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است بیقرارم کرده و گفته صبوری بهتر است توی قرآن خواندهام، یعقوب یادم داده است: دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است نامههایم چشمهایت را اذیت میکند درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است چای دم کن، خستهام از تلخی نسکافهها چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است من سرم بر شانهات؟ یا تو...
-
"اندر دل من درون و بیرون همه او است..."
سهشنبه 1 خرداد 1403 22:47
اندر دل من درون و بیرون همه او است اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد بیچون باشد وجود من چون همه اوست - مولانا
-
"ناگفته های بی رنگ..."
سهشنبه 1 خرداد 1403 21:25
گاهی احساس میکنیم که درونمان پر از احساسات و افکاری است که نمیتوانیم به آنها صدا دهیم. این احساسات مثل رنگهای پنهان در زندگی ما حضور دارند، اما هیچکس نمیتواند آنها را به راحتی تشخیص دهد. آنها مثل آبی بیرنگ در اعماق اقیانوس، بیان کردنشان دشوار است. آیا تا به حال احساس کردهاید که درونتان پر از ناگفتههای...
-
"پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا..."
سهشنبه 1 خرداد 1403 21:06
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه اِنّی رَأیتُ دَهراً مِن هَجْرِکَ القیامه دارم من از فراقش در دیده صد علامت لَیسَت دُموعُ عَینی هٰذا لَنا العلامه هر چند کآزمودم از وی نبود سودم مَن جَرَّبَ المُجَرَّب حَلَّت به الندامه پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا فی بُعدها عذابٌ فی قُربها السلامه گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم و...
-
"گفتمش; شیرین ترین آواز چیست ؟..."
شنبه 22 اردیبهشت 1403 16:23
گفتمش شیرین ترین آواز چیست ؟ چشم غمگینش به رویم خیره ماند قطره قطره اشکش از مژگان چکید لرزه افتادش به گیسوی بلند زیر لب غمناک خواند ناله زنجیرها بر دست من گفتمش آنگه که از هم بگسلند خنده تلخی به لب آورد و گفت آرزویی دلکش است اما دریغ بخت شورم ره برین امید بست و آن طلایی زورق خورشید را صخره های ساحل مغرب شکست من بخود...
-
"رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد..."
شنبه 22 اردیبهشت 1403 02:17
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک، شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد با خلق ندانیم چه ها کرد و...
-
"ای دلبری ات دلهره ی حضرت آدم..."
دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 21:21
ای دلبری ات دلهره ی حضرت آدم پلکی بزن و دلهره ام باش دمادم پلکی بزن از پلک تو الهام بگیرم تا کاسه ی تنبور و سه تاری بتراشم هر ماه ته چاه نشد حضرت یوسف هر باکره ای هم نشود حضرت مریم گاهی عسلم گم شدن رخش بهانه است تهمینه شود همدم تنهایی رستم تهمینه شود بستر لالایی سهراب تهمینه شود یک غم تاریخی مبهم تهمینه ی من ترس من...
-
"مثل آن چایی که میچسبد به سرما بیشتر..."
دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 21:06
مثل آن چایی که میچسبد به سرما بیشتر با همه گرمیم با دلهای تنها بیشتر درد را با جان پذیراییم و با غمها خوشیم قالی کرمان که باشی میخوری پا بیشتر بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر هر شبِ عمرم به یادت اشک میریزم ولی بعدِ حافظ خوانیِ شبهای یلدا بیشتر رفتهای اما گذشتِ عمر تأثیری...
-
"خداوند؛ دادگرِ خلقت..."
سهشنبه 21 فروردین 1403 16:15
"خداوند، دادگرِ آن است که به هر کسی آنچه را که میخواهد میدهد، و نه آنچه که او میخواهد. اگر اینطور نبود، همهی خلقت به عدل و برابری میرسیدند." - سعدی
-
"خواستم از تو بگویم ،هنرم کافی نیست..."
سهشنبه 14 فروردین 1403 04:22
خواستم از تو بگویم ،هنرم کافی نیست قطره ای آب به دریا ببرم ، کافی نیست فکر اینم که غم عشق تو را وصف کنم به خدا خوبترین دردسرم ، کافی نیست ! دلنشین است عذابی که به دل دارم و باز داغ عشق تو بروی جگرم کافی نیست راه برگشت به یک ثانیه دوری تو را پل به پل می شکنم پشت سرم، کافی نیست اینکه با زور دو تا قرص بخوابم هرشب بعد، از...
-
"از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست..."
سهشنبه 14 فروردین 1403 04:00
از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانهای غمگین گرفتار است این کشور و آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است
-
"انواع خطا گرچه خدا میبخشد..."
چهارشنبه 1 فروردین 1403 19:53
انواع خطا گرچه خدا میبخشد هر اسم عطیهای جدا میبخشد در هر آنی حقیقت عالم را یک اسم فنا یکی بقا میبخشد - ابوسعید ابوالخیر
-
"دو هفته رفت که ننواختی به نیم نگاهم..."
چهارشنبه 23 اسفند 1402 22:02
دو هفته رفت که ننواختی به نیم نگاهم هنوز وقت نیامد که بگذری ز گناهم کرشمهای که نکاهد ز حسن اگر بنوازی به لطف گاه به گاه و نگاه ماه به ماهم میان ما و تو سد گونه خشم شد همه بیجا چنین مکن که مرا عیب میکنند و ترا هم کدام ملک به توفان دهم کدام بسوزم که فرق تا به قدم سیل اشک و شعلهٔ آهم فتادهام به رهت چشم و گوش گشته...
-
"ز پیش دیده تا جانان من رفت..."
چهارشنبه 23 اسفند 1402 21:54
ز پیش دیده تا جانان من رفت تو پنداری که از تن جان من رفت اگر خود همره جانان نرفتم ولی فرسنگها افغان من رفت سر و سامان مجو از من چو رفتی تو چون رفتی سر و سامان من رفت چه دید از من که چون بر هم زدم چشم چو اشک از دیدهٔ گریان من رفت از آن پیچم به خود چون مار ، وحشی که گنج کلبهٔ ویران من رفت - وحشی بافقی
-
"ای که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا..."
دوشنبه 21 اسفند 1402 19:12
ای که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا در رخ مه کجا بود این کر و فر و کبریا جمله به ماه عاشق و ماه اسیر عشق تو ناله کنان ز درد تو لابه کنان که ای خدا سجده کنند مهر و مه پیش رخ چو آتشت چونک کند جمال تو با مه و مهر ماجرا آمد دوش مه که تا سجده برد به پیش تو غیرت عاشقان تو نعره زنان که رو میا خوش بخرام بر زمین تا شکفند...
-
"نی دانم پس ازمرگم چه خواهد شد..."
پنجشنبه 10 اسفند 1402 00:21
نمی دانم پس ازمرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که ازخاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز پی در پی دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را. - دکتر علی شریعتی
-
"دارم صنم چهره برافروختهای..."
چهارشنبه 9 اسفند 1402 21:25
دارم صنم چهره برافروختهای وز خرمن دهر دیده بر دوختهای او عاشق دیگری و من عاشق او پروانه صفت سوختۀ سوختهای - ابوسعید ابوالخیر
-
"حال عالم سر بسر پرسیدم از فرزانهای..."
چهارشنبه 9 اسفند 1402 21:20
حال عالم سر بسر پرسیدم از فرزانهای گفت: یا خاکیست یا بادیست یا افسانهای گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟ گفت: یا کوریست یا کریست یا دیوانهای گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟ گفت: یا برقیست یا شمعیست یا پروانهای بر مثال قطرهٔ برفست در فصل تموز هیچ عاقل در چنین جاگاه سازد خانهای یا مثال سیل خانست آب در...
-
"وصل تو کجا و من مهجور کجا..."
چهارشنبه 9 اسفند 1402 21:18
وصل تو کجا و من مهجور کجا دردانه کجا حوصله مور کجا هر چند ز سوختن ندارم باکی پروانه کجا و آتش طور کجا - ابوسعید ابوالخیر
-
"وا فریادا ز عشق وا فریادا..."
چهارشنبه 9 اسفند 1402 21:13
وا فریادا ز عشق وا فریادا کارم به یکی طرفه نگار افتادا گر داد من شکسته دادا دادا ور نه من و عشق هر چه بادا بادا - ابوسعید ابوالخیر
-
"باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ..."
چهارشنبه 9 اسفند 1402 21:10
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ گر کافر و گبر و بتپرستی باز آ این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی باز آ - ابوسعید ابوالخیر
-
"هر راز که اندر دل دانا باشد"
سهشنبه 8 اسفند 1402 21:21
هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفته تر ز عنقا باشد کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد - خیام