-
"از زمین سر برافراشتن: بازیابی امید و بهبود"
پنجشنبه 27 مهر 1402 02:24
زندگی پی – یان مارتل
-
"قدرت تحقق رویاها: آزادی از سرکوب و شکست"
سهشنبه 25 مهر 1402 19:47
مردی را که چراغ عقلش روشن شده باشد و خورشید خاموشش فروزان شده باشد، دیگر نمیشود سرکوب کرد یا شکست داد. ما میتوانیم از نو، رویای این دنیا را ببینیم و کاری کنیم که این رویا به واقعیت منجر شود. راه گرسنگان – بن اکری
-
دیدنش حال مرا یک جور دیگر میکند…
سهشنبه 25 مهر 1402 19:44
دیدنش حال مرا یک جور دیگر میکند… حال یک دیوانه را دیوانه بهتر میکند. ! در نگاهش یک سگ وحشی رها کرده و این! جنگ بین ما دو تا را نابرابر میکند… حالت پیچیده ی مویش شبیه سرنوشت… عشق را بر روی پیشانی مقدر میکند! آنقدر دلبسته ام بر دکمه ی پیراهنش… فکر آغوشش لباسم را معطر می کند… رنگ مویش را تمام شهر می دانند حیف! پیش چشم...
-
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
سهشنبه 25 مهر 1402 19:40
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم گر چنان است که روی من مسکین گدا را به در غیر ببینی ز در خویش برانم من در اندیشه آنم که روان بر تو...
-
"ترس و تخیل: دو روی یک سکه"
سهشنبه 25 مهر 1402 05:26
ترس با تخیل میآید. این یک مجازات است. این، بهایِ تخیل است! اژدهایِ سرخ – توماس هریس
-
"غذای عشق: از میل زیاد تا استفراغ"
سهشنبه 25 مهر 1402 05:25
عشق مثل غذاست اگر زیاد بخوری غذا روی دلت میماند و استفراغ میکنی. نامه به کودکی که هرگز زاده نشد – اوریانا فالاچی
-
"عشق: آبروی بینیاز از غرور"
سهشنبه 25 مهر 1402 05:24
زنها دربارهی تقریبا هر چیز دیگری غرور و آبرو نشان میدهند، الا دربارهی عشق. ابشالوم، ابشالوم! – ویلیام فاکنر
-
"عشق: زبان بیکلام و حرفهای نیمهگفته"
سهشنبه 25 مهر 1402 05:22
عشق باید در نگاه و کلمات ابراز شود. آنشرلی – ال ام مونتگمری
-
"عمق کتابها: از صفر تا بینهایت"
سهشنبه 25 مهر 1402 05:22
ژرفترین کتابها، زمانی که در زندگی به کار گرفته شوند، چقدر نادرست از آب در میآیند. روشنایی در اوت – ویلیام فاکنر
-
"خوشبختی در سادگی"
سهشنبه 25 مهر 1402 05:19
نه پولی دارم، نه امکاناتی، نه امیدی. من خوشبختترین مرد عالم هستم. مدار راس السرطان – هنری میلر
-
"منفوران را فریب بده: ظاهری بیتفاوت"
سهشنبه 25 مهر 1402 05:18
در این دنیا برای کفری کردن آدمهای رذلی که میخواهند همه چیز را از آنچه که هست، برایت سختتر کنند، راهی بهتر از این نیست که وانمود کنی از هیچ چیز دلخور نیستی. پرواز بر فراز آشیانه فاخته – کن کیسی
-
"جنگفروشی تغییر: زمان کم و مشکلات بیپایان"
سهشنبه 25 مهر 1402 05:17
دنیای پیرامون ما چه با سرعت تغییر می کند. با چه سرعتی یک مشکل جایگزین مشکل دیگری می شود، به طوری که لحظه ای بیشتر فرصت نداریم بابت پیروزی ها به خود تبریک بگوییم. دیوانگی در بروکلین – پل استر
-
"زنده بودن: درد و تلاطم روح"
سهشنبه 25 مهر 1402 05:15
درد در سینهات و تلاطم در روحت، نشانهی آن است که هنوز زندهای، هنوز انسانی. دوره گردها – پل هاردینگ
-
"بازگشت به خویشتن: قدرت تحمل و تغییر"
سهشنبه 25 مهر 1402 05:11
یک روز خودم را خواهم بخشید، از آسیبی که به خویش روا داشتم، از آسیبی که اجازه دادم دیگران بر من روا دارند و چنان محکم خویش را در آغوش خواهم کشید که هرگز ترک خود نکنم. گزیده نامهها و اشعارها – امیلی دیکنسون
-
"غم زمانه خورم یا فراق یار کشم"
سهشنبه 25 مهر 1402 05:09
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم به طاقتی که ندارم کدام بار کشم نه قوتی که توانم کناره جستن از او نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم نه دست صبر که در آستین عقل برم نه پای عقل که در دامن قرار کشم ز دوستان به جفا سیر گشت مردی نیست جفای دوست زنم گر نه مردوار کشم چو میتوان به صبوری کشید جور عدو چرا صبور نباشم که جور یار کشم...
-
"چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم"
سهشنبه 25 مهر 1402 05:07
چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری غلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم مگو وقتی دل صد پارهای بودت کجا بردی کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم ز سر بگذشت آب دیدهاش از سر گذشت من به هر کس شرح آب دیده گریان خود کردم ز حرف گرم وحشی...
-
"قدرت عشق: غلبه بر مرگ و ترس"
سهشنبه 25 مهر 1402 04:54
او قدرت را از آن خود کرد و آن را در دست گرفت. قدرتی فراتر از قدرت پول، ترس و یا مرگ: قدرت شکست ناپذیر در کنترل گرفتن عشق بشر. عطر (سرگذشت یک جنایتکار) – پاتریک زوسکیند
-
"قدرت کلمات: اسارت یا آزادی؟"
سهشنبه 25 مهر 1402 04:52
سیزدهمین قصه – داین سترفیلد
-
"تولد: آغازی در ادامهی داستان زندگی"
سهشنبه 25 مهر 1402 04:33
تولد، در حقیقت یک آغاز نیست. زندگیهای ما در آغاز، به ما تعلق ندارند بلکه فقط ادامهی داستان شخصی دیگر هستند. سیزدهمین قصه – داین سترفیلد
-
"نابودی فانی: هنگامی که خاطرات در کتاب ها زنده میمانند"
سهشنبه 25 مهر 1402 04:32
آدم ها وقتی می میرند، ناپدید می شوند. صدایشان، زبانشان، نفسشان. گوشت تنشان. در نهایت استخوان هایشان. تمام خاطرات زنده شان محو می شود. این، هم هراس انگیز است و هم طبیعی. با این وجود، برخی افراد از این نابودی مستثنی هستن؛ چون در کتاب هایی که نوشته اند به هستی شان ادامه می دهند. سیزدهمین قصه – داین سترفیلد
-
"تلاش برای کنترل ما: از تحت فشار قرار دادن تا مقاومت"
سهشنبه 25 مهر 1402 04:30
اگه حواست نباشه، آدما بالاخره یه جوری تو رو مجبور به انجام دادن کاری می کنند که خودشون فکر می کنند باید انجام بدی، یا این که تو رو مجبور می کنن به آدم لجبازی تبدیل بشی که از روی نفرت، برعکس کاری که میگن رو انجام می ده. پرواز بر فراز آشیانه فاخته – کن کیسی
-
"خودویرانگری: جستجوی جواب درونی"
سهشنبه 25 مهر 1402 04:28
شاید خودسازی جواب نباشد. شاید جواب، خودویرانگری باشد. باشگاه مشت زنی – چاک پالانیک
-
"عشق: نفرینی که تنها با صبر میتوان آن را پشت سر گذاشت"
سهشنبه 25 مهر 1402 04:27
عاشقی یک نفرین است. مانند نفرین هایی که در قصه ها می خوانیم و علیه اش کاری نمی شود کرد و فقط باید صبر کنی تا افسونش پایان بگیرد. در جست و جوی زمان از دست رفته – مارسل پروست
-
"عشق: خطرات و امنیت عشاق"
سهشنبه 25 مهر 1402 04:26
معشوقها مسکیناند و در خطر. زنهار که از خود فراتر روند و بدل به عاشقان شوند. حریم عشاق امنیت محض است. راز در درونشان منزه شده است و همانند بلبلان، آن را یکریز سر میدهند، چرا که تقسیم ناپذیر است. دفترهای مالده لائوریس بریگه – راینر ماریا ریلکه
-
"پیچیدگیهای عشق: دوست داشتن و خوشایندی"
سهشنبه 25 مهر 1402 04:25
ما همیشه از افرادی که دوستشان داریم، خوشمان نمیآید، این گزینه همیشه در اختیارمان نیست. گردهمایی – آن انرایت
-
"زندگی: غم، عشق و صدماتش"
سهشنبه 25 مهر 1402 04:23
چون که غم و عشق - به عبارت دیگر، زندگی به ما صدمه میزنند، نمیتوان آنان را یک بیماری دانست. وجدان زنو – ایتالو اسووو
-
"خداحافظی، آخرین حرفم برای توست"
سهشنبه 25 مهر 1402 04:11
افکارم رو اگه دوباره طرف تو بیان، تبعید می کنم، و لبام رو اگه یک بار دیگه اسمتو بیارن، به هم می دوزم. حالا اگه واقعا هستی، آخرین حرفم رو توی زندگی و مرگ بهت می گم، بهت می گم خداحافظ. گرسنه – کنوت هامسون