-
"لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید..."
پنجشنبه 19 بهمن 1402 19:37
به تماشا سوگند و به آغاز کلم و به پرواز کبوتر از ذهن واژه ای در قفس است . حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود . من به آنان گفتم : آفتابی لب درگاه شماست که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد . و به آنان گفتم : سنگ آرایش کوهستان نیست همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ . در کف دست زمین گوهر نا پیدایی است که رسولن...
-
"تنها چیزی که من میخواهم یک زندگی عادی و آرام است..."
سهشنبه 17 بهمن 1402 23:43
دلم نمیخواست درگیر سیاست شوم. مدام به خودم میگفتم: «تنها چیزی که من میخواهم یک زندگی عادی و آرام است.» اما بعد فهمیدم یک زندگی آرام و ساده نه عادی است و نه آسان به دست میآید. برای زندگی و کار در آرامش، پرورش بچهها و لذتبردن از خوشیهای کوچک و بزرگ زندگی فقط داشتن یار موافق و انتخاب شغل مناسب و احترام به قوانین...
-
"مردم، خبیث نیستند!..."
سهشنبه 17 بهمن 1402 23:40
میدانی، مردم آنقدرها هم خبیث نیستند، فقط فکرشان را به کار نمیاندازند. بخت بیدادگر – هدا مارگولیوس کووالی
-
"اما خنده اش فقط بر سردرگمی های هولک افزود..."
جمعه 29 دی 1402 15:33
و خندید. اما خنده اش فقط بر سردرگمی های هولک افزود، که گاهی از این اتفاق لذت هم می برد، سپس با اندکی ترحم گفت: «هلموت، تو واقعا از آلمانی ها آلمانی تری... فتح تروآ ده سال طول کشید. به نظر می آد ایده ی تو هم همین باشه...» بیبازگشت - تئودور فونتانه
-
"سرنوشت را باید از سر نوشت..."
دوشنبه 25 دی 1402 22:59
سرنوشت را، باید از سر نوشت شاید این بار کمی بهتر نوشت عاشقی را غرق در باور نوشت غصه ها را قصه ای دیگر نوشت از کجا این باور آمد که گفت گر رود سر، برنگردد سرنوشت گل بکاریم، از دل گل گل برآریم در زمستان، در بهاران، زیر باران گل بکاریم، گر بخواهیم، گر نخواهیم باغبان روزگاریم سرنوشت را، باید از سر نوشت شاید این بار کمی...
-
"آسمان ابری است ! از آفاق چشمانم بپرس..."
دوشنبه 25 دی 1402 22:56
آسمان ابری است ! از آفاق چشمانم بپرس ابر بارانی است ... از اشک چو بارانم بپرس کشتی دل در کف ِ امواج غم خواهد شکست نکتـه را از سینه ی سرشار طوفانم بپـرس در همـه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نیست آنچـه را می گویم از آیینه ی جانم بپـرس آتـش عشقت به خاکستر بدل کـرد آخرم گـر نداری باور از دنیای ویـرانم بپرس پـرده در پرده همه...
-
"شده از درد بخندی که نبارد چشمت..."
شنبه 23 دی 1402 13:09
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟ من در این خنده ی پر غصه مهارت دارم...
-
"خوشباوری چیست?..."
شنبه 16 دی 1402 21:18
کاکامبو گفت: «خوشباوری چیست؟» کاندید گفت: «دریغا! خوشباوری یعنی جنون اصرار بر اینکه همه چیز خوب است، آن هم وقتی که اوضاع خراب است.» کاندید یا خوشباوری – ولتر
-
"خوشباوری یعنی..."
شنبه 16 دی 1402 21:12
خوشباوری یعنی جنون اصرار بر اینکه همه چیز خوب است، آن هم وقتی که اوضاع خراب است. کاندید یا خوشباوری – ولتر
-
"برتری عشق از ایمان..."
یکشنبه 10 دی 1402 16:00
اما به راستى چرا عشق از ایمان برتر است؟ زیرا ایمان صرفا جاده اى است که ما را به سمت عشقى بزرگتر هدایت مى کند. چرا عشق از نیکوکارى برتر است؟ زیرا نیکوکارى فقط جلوه ى ظاهرى عشق است. یکى از راه هایى است که در آن عشق جلوه مى کند و همیشه کل از جز برتر است. عشق وراى ایمان – پائولو کوئلیو
-
" بر من ببخش، گاه چنان دوست دارمت..."
شنبه 9 دی 1402 01:31
داغی که بوسهی تو به لبهای ما نهاد یادشبخیر و خاطرهاش جاودانه باد بر من ببخش، گاه چنان دوست دارمت کز یاد میبرم که مرا بردهای ز یاد دردا چنان که عمر و دریغا چنین که مرگ از من گرفت مهلت و مهلت به من نداد! ما را فریب دادی و جای گلایه نیست ما زودباوریم و تو دلال اعتماد صبرم کفاف این همه غم را نمیدهد سرمایهام کم است...
-
"چیزهای واضح همیشه دشوارند..."
پنجشنبه 7 دی 1402 21:16
چیزهای واضح همیشه دشوارند. چیزهای پنهان زودتر به چشم میآیند. شرلوک هولمز علیه دراکولا – لورن دی. استلمن
-
"اهمیت پول در زندگی..."
پنجشنبه 7 دی 1402 21:11
پول برای چه میخواهم؛ چهطور برای چه؟ پول همهچیز است. قمارباز – فئودور داستایفسکی
-
"عدالت: از بیلیاقتی به نابودی نام..."
پنجشنبه 7 دی 1402 21:09
چه بسا اشخاصی که بدون هیچ لیاقت نام نیک به دست میآورند! چه بسا اشخاص دیگر که بدون هیچ دلیل آن را از دست میدهند. اتللو – ویلیام شکسپیر
-
"از عشق سرانجام به شجاعت و غیرت..."
پنجشنبه 7 دی 1402 21:07
میگویند کم جرئت و پستترین آدم هم که عاشق بشود شجاعت و غیرت مخصوصی پیدا میکند. اتللو – ویلیام شکسپیر
-
"بین فراموشی خودمان، چگونه میتوانیم خودمان را قدردانی کنیم...؟
پنجشنبه 7 دی 1402 21:06
بیست و هشت سال است که من دنیا را آزمودهام و از وقتی که خوب و بد را از هم تمیز میدهم یک نفر در این دنیا ندیدهام که آنطور که باید قدر خودش را بداند و وجود خودش را دوست داشته باشد. اتللو – ویلیام شکسپیر
-
"مغز: سرزمین امن افکار..."
پنجشنبه 7 دی 1402 21:03
این که در اکثر اوقات افکار را در مغزمان نگه می داریم، دلیلی دارد، آن ها جایشان در آن بیرون اصلا امن نیست. زنی در کابین ۱۰ – روث ور
-
"چیزی به نام «تغییرِ بدون درد»..."
چهارشنبه 6 دی 1402 18:19
چیزی به نام «تغییرِ بدون درد» و «رشدِ بدون ناراحتی» وجود ندارد. اوضاع خیلی خراب است – مارک منسن
-
"اگر از سعادت دیگران خرسند نمی شوید..."
چهارشنبه 29 آذر 1402 17:29
اگر از سعادت دیگران خرسند نمی شوید، بدانید که هرگز سعادتمند نخواهید شد. در باب حکمت زندگی – آرتور شوپنهاور
-
"همه جوانها بالاخره یک روز عاشق میشوند..."
یکشنبه 26 آذر 1402 12:26
همه جوانها بالاخره یک روز عاشق میشوند ! ولی همه زندگی به همان عشق اول ختم نمیشود. معمولا آدم با عشق اولش ازدواج نمیکند، حتی گاهی با او حرف هم نمیزند، اما احساس قشنگی است که همیشه خاطرات آدم را شیرین میکند ... عشق های دوران جوانی همین ستارهها هستند و تو هر وقت به ستارهها نگاه کنی، میفهمی که یک جایی، یک جایی از...
-
"گاهی فقط باید حرکت کنیم..."
جمعه 24 آذر 1402 20:27
گاهی تو ناچاری یک اتفاق را بارها و بارها تکرار کنی تا چیزی که دوست داری از آب دربیاید. هربار که انجامش می دهی، یک قدم به هدفت نزدیکتر می شوی. به زبان ساده تر، گاهی باید فقط جلو بروی، همین. یک بعلاوه یک – جوجو مویز
-
"لذت سیاره ای به تعادل مقیاس..."
دوشنبه 20 آذر 1402 17:42
شاید هیچ لذتی در این سیاره نمی توانست وجود داشته باشد، اگر مقداری مساوی از غم نبود که در مقیاسی ناشناخته، تعادل را حفظ کند. میزبان – استفنی مه یر
-
"رمز و رازهای بیان نشده..."
چهارشنبه 15 آذر 1402 19:06
گاهی اوقات خیلی اسرارآمیز صحبت می کرد، انگار که اشعار گروه موسیقی ای را می خواند که هیچ کس قبلا به آن ها گوش نکرده بود. زشتها – اسکات وسترفیلد
-
"گفتی که مستت میکنم..."
سهشنبه 14 آذر 1402 20:22
گفتی که مستت میکنم پر زانچه هــستت میکنم گـــفتم چـــگونه از کجا؟ گفتی که تا گـفتی خودآ گفتی که درمــانت دهم بر هـــــجر پـایـانت دهم گفتم کجا،کی خواهد این؟ گفتی صـــبور ی باید این - مولانا
-
"مو براش دریا شدم..."
دوشنبه 13 آذر 1402 20:53
مو براش دریا شدم او با برکه میپرید مو براش فردا شدم به گذشته میرسید مو یه دنیا آرزو او جلو پاشو میدید صاف بودم عین دشت ولی بام صادق نشد مو براش عشق شدم ولی بام عاشق نشد غرق عشقش میشدم یک دفعه قایق نشد آی مترسک چشاتو واکن گندماتو دزدین آی مترسک سر و صدا کن که کلاغا رسیدن ای مترسک سر و صدا کن که کلاغا رسیدن همه جا جارش...
-
"تو؛ واژهای که از آن من است..."
یکشنبه 12 آذر 1402 01:37
«تو»، واژه ای که از آن من است، آنگاه که شبح وار در همه ی ابعاد زمان و مکان، حتی فراتر از مرگ، حرکت می کند. آئورا – کارلوس فوئنتس
-
"عشق؛ خلق و تصور..."
یکشنبه 12 آذر 1402 01:36
اگر لازم باشد ذهن چند پاره ی ما، عشق را ابداع می کند، عشق را تصور می کند یا ادای عشق را در می آورد اما بی آن سر نمی کند. گرینگوی پیر - کارلوس فوئنتس
-
"قطار میرود..."
پنجشنبه 9 آذر 1402 21:20
قطار می رود، تو میروی، تمام ایستگاه میرود و من چقدرساده ام که سال های سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده و هم چنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام ... - قیصر امین پور
-
"زیرا که صدای من با صدای تو آشناست..."
پنجشنبه 9 آذر 1402 21:16
اشک رازیست... لبخند رازیست... عشق رازیست... اشک آن شب لبخند عشقم بود، قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد مشترکم مرا فریاد کن، درخت با جنگل سخن میگوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن میگویم نامت را به من بگو دستت را به من بده، حرفت را...
-
"به جُستجوی تو..."
پنجشنبه 9 آذر 1402 21:14
به جُستجوی تو بر درگاهِ کوه میگریم، در آستانهی دریا و علف. به جُستجوی تو در معبرِ بادها میگریم در چارراهِ فصول، در چارچوبِ شکستهی پنجرهیی که آسمانِ ابرآلوده را قابی کهنه میگیرد. به انتظارِ تصویرِ تو این دفترِ خالی تا چند تا چند ورق خواهد خورد؟ اِکولالیا در اینستاگرام جریانِ باد را پذیرفتن و عشق را که خواهرِ مرگ...